خواروز: دو شعر برای رُنه شَر و چند قطعه‌ی دیگر

Juarroz

 

۱

هر حرف تردیدی است،

هر سکوت تردیدی دیگر.

بااین‌همه

پیوند‌شان به ما مجال می‌دهد

تا نفس بکشیم

 

هر خواب یک فرورفتگی است،

هر بیداری فرورفتگی‌یی دیگر.

بااین‌همه

پبوندشان به ما مجال می‌دهد

تا برخیزیم.

 

هر زندگی یک ناپدیدشدن است،

هر مرگ ناپدیدشدنی دیگر.

بااین‌همه

پیوندشان به ما مجال می‌دهد

تا یک نشانه باشیم.

 

۲

هجومی از حرف

می‌کوشد تا سکوت را محاصره کند

اما همچون همیشه ناکام می‌ماند.

سپس می‌کوشد تا چیزهایی را

که در سکوت مأوا کرده‌اند عقب‌براند

اما در این کار نیز ناکام می‌ماند.

و سرانجام برآن می‌شود تا حرف‌ها،

این مهمانان سکوت را،

در محاصره گیرد.

و آن‌گاه امرِ پیش‌بینی‌نشده رخ می‌دهد:

سکوت به حرف تبدیل می‌شود

تا از حرف‌‌ها،

مهمانانِ خود،

بهتر محافظت کند.

 

***

شاعرْ آدمی است حاشیه‌‌ای و تبعیدی: درست در چنین وضعیتی است که می‌تواند انسان را مخاظب قرار دهد. شاعر هیچ‌چیز به هیچ‌کس نمی‌آموزد: او فقط می‌آفریند و قسمت می‌کند. شعر یعنی بودن، و  در این ‌معناست که در جهانی که غرق می‌شود تخته‌نجاتِ غایی را شعر اهدا می‌کند.

***

شاعر نه جامعه بل انسان را مخاطب قرار می‌دهد، خطابی از تنهایی به تنهایی، از سکوت به سکوت، از وجود به وجود.

***

خوابْ عشقی گمشده است.

****

بیدار شدم با قطعه‌ای رؤیا در کف،

و ندانستم با آن چه کنم.

پس به دنبال قطعه‌ای بیداری گشتم

تا آن را لباسِ قطعه‌رؤیا کنم،

اما قطعه‌رؤیا دیگر آن‌جا نبود.

حال قطعه‌ای بیداری در کف دارم

و نمی‌دانم با آن چه کنم.

مگر آن‌که دستانی دیگر بیابم

که بتوانند با آن به درونِ رؤیا درآیند.

***

من پرنده‌یی دارم سياه‌رنگ

تا در شب پرواز کند.

و برای پروازِ در روز

پرنده‌یی دارم خالی.

 

اما پی بردم

که اين دو توافق کرده‌اند

که باهم در يک لانه‌ آشيان کنند،

در يک تنهايی،

 

اين است که گاهی،

لانه‌شان را از آن‌ها می‌گيرم،

تا ببينم چه می‌کنند

هنگامی که بازگشت ندارند.

 

بدين‌سان دريافتم

طرحی باورنکردنی را:

پروازِ بی‌قيدوشرط

در گشوده‌گیِ مطلق.

 

افزودن دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بایگانی

برچسب‌ها