سردرگمی و سرسپردگی اغلب اندیشهورزان ( روشنفکران ) ایرانی در تاریخ معاصر به گمان من میتواند دو صفت شاخص یا سرشتارِ اندیشهورزی در این تاریخ محسوب شود. منظور از سردرگمی همان confusion است که من گاهی به پیشنهاد حیدری ملایری آن را “پشش ” ترجمه کردهام. اصلیترین علتِ سردرگمی و پشش، فقر انسجام ِ نظری است.
منظورم از سرسپردگی نیز انقیاد به ایدهئولوژیها، اتکا به مصادر و مراجع قدرت، و فقدان استقلال فکری و نظری است.
آن سردرگمی که از مارکس، به سرسپردگی به استالین و مائو و انورخوجه، و بعدها بدیو و ژیژک می رسد، در عرصهی دیگر میتواند از نیچه، و به وساطت هایدگر به ستایش هیتلر و موسولینی و ” صوفیِ فاشیست » بینجامد.
در روند پرداختن به موضوعهایی که برای نوشتن در نظر گرفته بودم، از جمله نیچه و سال نو، گذارم به دو ترجمهی فارسی افتاد: « حکمت شادان » به ترجمهی مشترک سه مترجم و زیرنظر حامد فولادوند؛ « واپسین شطحیات »، ترجمهی همین مترجم. این هر دو کتاب را نشر جامی در ایران منتشر کرده است.
تا پیش از این، نام حامد فولادوند برای من، در کنار کیفیت بدِ ترجمههایش، یادآور این موضوع فرعی هم بود که وی دو معادل « توانخواهی » و « فراانسان» را که من به عنوان معادل و به جای ” ارادهی معطوف به قدرت » و « ابرانسان » برای اولین بار در ترجمهی آثار نیچه به کار برده بودم، به اسم خودش به کار میبرد و هیچ اشارهای به اولین کاربردشان در ترجمههای من نمیکند. اما این موضوع بیشتر موجب لبخند من بود و بس.
به مرور زمان و به تدریج نام حامد فولادوند به عنوان یک چهرهی برجستهی « نیچهشناس » در ایران مطرح میشد. تا جایی که در دو همایش نیچه و جهان ایرانی او یکی از سخنرانان اصلی و گردآورندهی مباحث معرفی شد.
او در مقدمهی مفصل و مغشوشی که در سال ۱۳۸۰ بر ترجمهاش ( « واپسین شطحیات نیچه » جامی، ۱۳۸۲) نوشته است میگوید:
« این پیشگفتار به لحاظی حاصل و بیانگر بیش از دو دهه تحقیق و ممارست در زمینهی نیچهشناسی است.»
حامد فودلادوند در زیرنویسهای ترجمهاش براستی شمار فراوانی از منابع و مراجع را قید میکند که از قضا به زبان فرانسویاند و بنابراین برای من نیز بیگانه نیستند. اما ساختار نظری و ارزشیِ آنچه وی « حاصل بیش از دو دهه تحقیق و ممارست در زمینهی نیچهشناسی » مینامد و بهخصوص ارزیابیها و نتیجهگیریهایش نشان میدهد که چه منبعی الگوی اوست و اثبات میکند که به چه عارضهای مبتلاست. من این عارضه را به قیاسِ عبارتی از خود فولاودند ــ که معتقد است نیچه نه با خرد بلکه با خردزدگی مبارزه کرده ـــ چنین خلاصه میکنم: عرفانزدگی و نه عرفان.
با وام گرفتن تعبیری از محمد قائد، یعنی ” نیرنگستان آریایی ــ اسلامی ” ، این نکته را بار دیگر خاطرنشان کنم که به گمان من آثار و آرای نیچه در ایران و زبان فارسی، همچون بسیاری پدیدهها و زمینهها، به دو نوع خوانشِ مصادرهکننده دچار شده است. مترجمان و مفسران اندیشهی نیچه را در پژواک با « ایران بزرگِ شاهنشاهی » از یکسو و « تمدن بزرگ اسلامی » از دیگر سو به سود ایدهئولوژیِ خود مصادره به مطلوب کردهاند.
آنچه زمینهی مساعد برای چنین مصادرهای را فراهم میسازد این است که اندیشهی نیچه، درست مانند مقولهی آنارشیسم، دارای ویژگیهایی است که برداشتها و خوانشهای متضادی را امکانپذیر میسازد. اگر کسانی مثل من میتوانند به نیچهای لیبرتر و رها از هر گونه ایدهئولوژی استناد کنند، هستند کسان دیگری که با ارجاعهای ابتر و نامنسجم، از نیچه یک فاشیست و حتا « حاجی » فاشیست میسازند. به همانسان که منابع و نگرشهای آنارشیستی نیز میتوانند به انواع خوانشها و برداشتها از چپ و راست دامن زنند.
باری، حامد فولادوند در پیشگفتارش بر “حکمت شادان”، ص. ۹، زیرنویس ۴ مینویسد:
« در مورد توجه نیچه به جهان اسلام ر.ک. به: C.Mutti, Nietzsche et l’Islam. Ed. Hérode,1996 »
ببینیم این مترجم ما را به چه کتابی ارجاع میدهد:
کتاب یادشده، در واقع کتابچه، ترجمهای است از متنی ایتالیایی با همین عنوان « نیچه و اسلام » به قلم کلاودیو موتی که ترجمهی فرانسویاش به قلم فیلیپ بَییه Philippe Baillet با مقدمهای به قلم کریستوف لووَلوا Christophe Levalois ( کشیش ارتودوکس ) در سال ۱۹۹۴ و نه ۱۹۹۶ منتشر شده است.
نخست با نویسندهی ایتالیایی و مترجم فرانسوی این کتاب به اختصار و با استناد به اطلاعات ویکیپدیا اندکی آشنا شویم:
کلاودیو موتی ملقب به عمر امین، جستارنویس و متفکر فاشیست ایتالیایی است که در سال ۱۹۴۶ در پارم ایتالیا زاده شده است.
او به مدت سی سال در دبیرستانهای شهر زادگاهش زبان یونانی قدیم و لاتین تدریس کرده است. در اوایل ۱۹۶۰، زمانی که فقط چهارده سال دارد، به مبارزهی سیاسی رو میآورد و به شاخهی جوانان سازمان دستراستی MSI یعنی Giovana Italia میپیوندد اما به دلیل عقاید افراطیاش از آن سازمان احراج میشود.
سپس به یکی از اولین مبارزان سیاسی شاخهی ایتالیایی « اروپای جوان » تبدیل میشود. سازمان « اروپای جوان » را فردی بلژیکی به نام ژان تیریار Jean Thiriart رهبری میکند. ژان تیریار همان کسی است که با انجمن « دوستان رایش آلمان » در زمان جنگ جهانی دوم همراه شده بود.
کلاودیو موتی در سال ۱۹۶۴ با ژان تیریار در شهر پارم ملاقات میکند، و از ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۰ سردبیری نشریهی ماهانهی شاخهی ایتالیاییِ « اروپای جوان » را برعهده میگیرد. در آن زمان است که ژان تیریار به چپ گرایش پیدا میکند و میکوشد از سوی چائوشسکو در رومانی و چین مائویست حمایتهایی برای خود بیابد و در این راه حتا با چوئن لای در بخارست ( در ۱۹۶۶) دیدار میکند.
کلاودیو موتی خود را « نازی ــمائوئیست » مینامد.
پس از مواجهشدن « اروپای جوان » با بحران، کلاودیو موتی در ۱۹۶۹ به سازمان « نبرد خلق » Lotto di Popolo میپیوندد و سپس در اوائل ۱۹۷۰ همراه با کلاودیو اُرسی ، Claudio Orsi که نوهی فرماندار فاشیست سابق لیبی، ایتالو بالبو Italo Balbo است، سازمان « دوستی ایتالیا و لیبی » را تأسیس میکند. در همین دوره دو کتاب منتشر میکند به نامهای « انقلاب فرهنگی لیبی » و « قذافی شهسوارِ الله » (Gheddafi Templare di Allah ). اولی در وصف تصرف قدرت توسط معمر قذافی و اصلاحات انجامگرفته به رهبری او، و دومی مجموعهای از سخنرانیهای قذافی است که به لقب templier مفتخر شده است ( کلمهی Temple به معنی معبد، و « تامپلیه » از القاب و واژگان شاخهی مذهبی « پاسداران معبد » ).
در ۱۹۷۴ موتی به اتهام دست داشتن در ماجرای Ordine Nero ، یک سازمان زیرزمینی نئوفاشیست، دستگیر میشود. او به هنگام دستگیری کارت عضویت در حزب سوسیالیست ایتالیا، کارت عضویت در گروه Potere Operario و کارت عضویت در سندیکای CGIL ( اتحادیهی کارگری نردیک به حزب کمونیست ایتالیا ) را با خود دارد. او پس از پنج ماه از زندان آزاد میشود اما مورد اتهام کمکرسانی به Franco Freda ، که متهم به بمبگذاری و سوءقصد است، قرار میگیرد.
موتی در همکاری با گرایشهای راست افراطی در ایتالیا در سال ۱۹۷۶ به ترجمه و بازنشر کتاب ضدیهودیِ « پروتکل بزرگان صهیون » پرداخت و متنهایی از ژولیوس اِوُلا Julius Evola ( یکی از مراجع نظری راست افراطی و نئوفاشیست در اروپا ) را نیز در آن گنجاند.
در ۲۶ اوت سال ۱۹۸۰، دادستان شهر بولونیا در ایتالیا حکم بازداشت بیست و هشت نفر از فعالان راستِ افراطی و عضو « هستههای مسلح انقلابی » را صادر میکند که کلاودیو موتی هم جزو آنهاست و اتهاماش شرکت در سوءقصد راهآهن شهر بولونیا است. یک سال بعد همهی این گروه از زندان آزاد میشوند.
در سال ۱۹۸۵ موتی به اسلام میگرود و نام عربی ِ عمر امین را برای خود انتخاب میکند. این انتخاب به افتخار سرهنگی نازی به نام یوهان فون لیر انجام میگیرد که از مشاوران جمال عبدالناصر در زمان حکومتاش در مصر بوده است.
برخی از ناظران معتقدند که کلاودیو موتی در مقام رهبر گرایشهای « قهوهای ـ سبز » ( فاشیستی ــ اسلامیستی ) از اعضای گروه جهادی « مرابطون » هم هست.
کلاودیو موتی به مسائل علوم باطنی یا خفیه ( ésotérisme) سمبولیسم و ادیان علاقمند است و در بارهی اندیشمندانی چون میرچا الیاده، ایمیل سیوران، فردریش نیچه، رُنه گِنون، ژولیوس اِوُلا، پژوهشها و جستارهایی منتشر کرده است. او همچنین بر آثار جامعهشناس آلمانی ورنر سومبارت ( از نظریهپردازان ” انقلاب محافظهکارانه ” و نزدیک به آرای ناسیونال سوسیالیستهای آلمان ) مقدمه نوشته است.
موتی پایهگذار انتشاراتی به نام All’Insegna del Veltro است و کتابهایی در بارهی سمبولیسم، سُنّت، اساطیر عصر زرین، کفر و اسلام و نیز نویسندگان نازی و فاشیست و همچنین آثار نگاسیونیستی ( انکارکنندهی هولوکاست ) منتشر کرده است.
از سال ۲۰۰۴ موتی دبیر نشریهی ژئوپولیتیک « اوراسیا » ( Eurasia ) بوده و از ۲۰۱۱ به بعد سردبیرِ آن شده است.
موتی با نشریهی « جهاد » نیز همکاری میکند و مترجم متنهایی در بارهی اسلام است.
او نویسندهی دو متن با عنوانهای « نیچه و اسلام » و « نازیسم و اسلام » است. اولی را عمدتاً با استناد به دیدگاههای اقبال لاهوری ( در بستر نظریِ ستایش اقبال از موسولینی ) و تحریف و مثلهکردن نوشتههای نیچه تدوین کرده است. این نقلقول از متن « نازیسم و اسلام » نیز گویای افق فکری کلاودیو موتی است:
« هیتلر ستایشگر بزرگ اسلام و دوست صادقِ مسلمانان بود. او میدانست که امت مسلمان لقب « حاجی » به وی داده است و برای پیروزی لشگریانِ رایش دعا میکند.»
و اما چند کلمه در بارهی مترجم و مقدمهنویس فرانسوی کتاب « نیچه و اسلام »:
فیلیپ بییه، متولد ۱۹۵۱، مترجم، روزنامهنگار، کارشناس آثار و عقاید ژولیوس اِوُلا و از فعالان محافل راست افراطی و ونئوفاشیست در فرانسه است.
مقدمهنویس این کتاب نیز کشیشی اورتودوکس است به نام کریستوف لووَلوا که نوشتهها و کارهایش در بستر و چشمانداز جریان موسوم به « سنتگراها » انجام میگیرد.
و بالاخره این نکته را هم یادآوری کنم که فصلمشترک این افراد و آرایشان را میتوان همچنین در آثار و فعالیتهای نظریهپرداز روس آلکساندر دوگین Alexandre Guelievitch Douguine و دم و دستگاه مافیایی او و پیوند تنگاتنگاش با دولت پوتین دنبال کرد و از این طریق ارتباط سازمانهای نئوفاشیست اروپایی و طرفداریشان از دولت روسیه را روشنتر ساخت.
اکنون تکههایی از نظریات حامد فولادوند را در بارهی نیچه بخوانیم:
ص.۲۶، زیرنویس ۱:
{ … امروز هنوز بحث و جدل در مورد دینداری و دینستیزی نیچه ادامه دارد؛ در قرن بیستم اکثر مفسران ” لامذهبی » او را برجسته میکردند. تنها هایدگر مدعی شد که نیچه آخرین مؤمن واقعی قرن نوزدهم میباشد. [ …] به نظر نگارنده این سطور، نیچه میگوید که جامعه غرب از خداگسسته Gottlosigkeit است چون خدای مسیحیت از حیات و معنویت جداگشته و جهان و انسان را بیروح و فاقد حیات کرده است. در نتیجه، طرح مسئله “خداگسستگی” با کفر وبیدینی athéisme متفاوت است. در واقع مضمون مشهور ” خدا مرده است “، نفی خداوند نیست بلکه تأیید وجود همین گسستگی، عدم معنی و الهیزدایی در فرهنگ و ذهن غربی و نشانهی بارز انحطاط جهان مسیحیت است. به زبان دیگر، برای نیچه ” مرگ خدا ” فاجعه غرب و علامت گسترش روند نیستانگاری nihilisme میباشد. زیرا نابودی تدریجی بُعد الهی و تقدس در جامعه اروپا بیانگر پیروزی ناتوانان و نامردان ( آدمهای حقیر و بیهویت ) بر توانمندان و رادمردان ( آدمهای والا و اصیل ) است. }
ص. ۳۰: ح.ف. چندین بار به متنی که خودش در کتاب « در احوال و اندیشههای هانری کربن» نوشته است ارجاع میدهد و در اینجا میافزاید:
{ … در مورد حالات غریب و “عرفانی” نیچه […] یادآور میشویم که نیچه ( و لو آندراس سالومه ) مدیوم medium بود.}
و در ص.۵۴ مدیوم را « واسط نیروهای الهی » تعریف میکند.
ص ۳۵، زیرنویس ۳:
{ یادآور میشویم که در قرن نوزدهم انگلس در اثر مشهور خود ” منشاء خانواده ” نقد شدیدی از روابط حانوادگی و جنسی حاکم در جامعه سرمایهداری انجام داده است. امروزه میداینم که تا اواسط قرن بیستم جوامع غربی، برخلاف جوامع اسلامی و شرقی، غریزهی جنسی را شدیداً سرکوب میکردند و به همین دلیل ” مسئله ” جنسی ( و روانکاوی علمی ــ جنسی ) اساساً در غرب شکل گرفت.}
ص.۴۲ و زیرنویس ۳:
{… ” تنهایی ” که نیچه از آن سخن میگوید تنهایی اجتماعی نیست […] بررسی زندگی پیامبران ( حضرت محمد (ص )، عیسی مسیح (ع ) ) عرفای نامدار ( حلاج، ابن عربی، سهروردی، مولانا ) […] وجود چنین “تنهایی” را ( خود بودن، با خود بودن یا با خدای خود ) اغلب نشان میدهد.}
ص. ۵۵: زیرنویس ۱:
{… در این گفتار بسیار ژرف ( و مولویگونه!) « دیوانه » کسی است که خدا ( و خود را ) میجوید و در نیتجه میتوان گفت که « عاقل » فردی است که از خودشناسی و خداشناسی ( یعنی معنی و مفهوم زندگی ) دوری میکند!}
ص۶۲: زیرنویس ۱
{ از نظر ما نیچه عارف ( نه زاهد و نه کافر ) مسلک است.[…] میتوان گفت که او با حکمای متأله ( یعنی تئوزوفهای théosophes هانری کربن و خداشوندگان théurge ناصرخسرو ) خویشاوندی دارد.}
اما دکتر فولادوند درزیرنویس ص. ۶۷ مینویسد: « از دیدگاه مؤمنان مقدسمآب و ظاهربین ترک نماز … کفر و الحاد است. […] نیچه نیز به کفر و الحاد متهم شد و … در افکار عمومی امروز این تصویر « نیچهی ملحد » هنوز باقی مانده است.}
ص.۶۵: زیرنویس ۱
{ …شاید بتوان گفت که نیچه براثر « مستوری عقل » حاصل از نور و جرقه معرفت ( اشراق ) در کسوف معنوی فرو رفت.
زیرنویس ۳:
{… عنوان کتاب نیچه ( انسانی، زیادی انسانی ) به ضعف شخصیتی و ناتوانی معنوی انسان جامعه مدرن اشاره دارد: چنین آدمی از خدا ( و معنی ) گسسته و از خودگسسته ( و روانپریش) میشود.}
ص.۷۰:
{ اگر به دیدگاه نیچه در مورد جنون توجه کنیم معلوم میشود که او با حالات دیوانگان الهی آشناست.}
اینها گوشههایی هستند از برداشت و خوانشی متکی بر ایدهئولوژی که تولیدکنندهی سردرگمی و در نتیجه توجیهکنندهی سرسپاری به انواع قدرتها و نهادهای مافیایی در گسترهی جهان میشوند.
در بخش بعد، با نگاهی اجمالی به ریشههای عرفانزدگی برپایهی نظریهی ویلهلمرایش، و پس از نقد تکههای از ترجمهی حامد فولادوند، سرانجام به ترجمهی قطعهی مورد نیازم از نیچه میپردازم.
پایان بخش یکم.
این نشر جامی داغونه. در مقدمهٔ «چنین گفت زرتشت» نوشته اگر نیچه علی علیهالسلام رو میشناخت بیشک از مریدان و شیعیانش میشد.
بسیار مشتاقِ خواندنِ قسمت دوم و ادامهی این نوشتار هستیم.