به روال همیشگی، نخست چند کلمهای در بارهی انگیزههایم برای نوشتن و ترجمه کردنِ متن حاضر میآورم یا به عبارتی آن را در « موقعیت »اش مینهم تا چند و چونِ تولیدش مشخص شود.
۱- چندی پیش در مقالهی « شارل فوریه و فارسیِ زبانبسته » از دوستی به نام فلوران پریه Florent Perrier نام بردم و نوشتم که او از پژوهشگرانِ خوب در «انجمن مطالعاتِ فوریریستی و دفترهای شارل فوریه» است و بررسیهای جالبی بهویژه در مورد تأثیرپذیری والتر بنیامین از فوریه منتشر کرده است.
نکتهی دیگری که اکنون باید بگویم این است که او پژوهشهایش، به ویژه در بررسی آرا و آثار شارل فوریه و والتر بنیامین را با راهنمایی و همکاری دوستاش میگل اَبِنسور Miguel Abensour انجام داده است.
شنبه شب گذشته پیامی از فلوران پریه دریافت کردم که در آن نوشته بود « میدانم که این خبر چقدر برای شما و دوستتان دردناک است: امروز صبح میگل ابنسور در بیمارستان کوشَن درگذشت […]».
فلوران پریه از علاقهی من به اندیشه و آثارِ میگل ابنسور خبر داشت و مدتی بود که در حال تدارک دیداری با او بودیم تا بتوانیم طرحِ پژوهشیِ یکی از دوستانم را با میگل ابنسور در میان بگذاریم و با او در این باره مشورت کنیم.
اطلاع من از این خبر غمانگیز با غوغای انتخاباتی در فرانسه مصادف شد. به فلوران پریه نوشتم که میکوشم با ترجمهی متن کوتاهی از میگل ابنسور خود را تسلا دهم. و نیز با این کار پادزهری در برابر اوضاعِ تهوعآور انتحابات ریاست جمهوری فرانسه برای خود بسازم. در جریان کارزارهای تبلیغاتی در این انتخابات، بسیاری از نامزدها کلمهی «اتوپی» را به عنوان صفتی تحقیرآمیز در توصیفِ برنامهی رقیبان خود به کار میبردند! ( در نوشتهای جداگانه به این موضوع خواهم پرداخت).
نام میگل ابنسور ( یا اَبنصور ) و طبعاً اندیشه و آثارش، از شمارِ همان نامها و اندیشههای ناشناخته و مسکوتمانده در عرصهی اندیشهورزی فارسیزبان است که من بارها به آن همچون تأخیری تاریخی و عارضهای وخیم پرداختهام و به قدر توانِ خود کوشیدهام در جهت جبران و برطرف کردناش گام بردارم.
جنبهی تراژیک ـ کمیک این ماجرا این است که من حتا نمیتوانم عنوان نوشتهام را « به یاد میگل ابنسور » بگذارم، زیرا این رویکردِ عاطفی در فقدان آثار او به زبان فارسی چندان با مسمّا نیست.
اما به هرحال، اکنون هر چند همزمان با مرگِ او، من برای معرفی و « تولد»ش در زبان فارسی، ترجمهی متن کوتاهی را که به عنوان سرمقالهی « اطلسِ اتوپیها » و در تعریف معنای کلمهی اتوپی نوشته است، در اینجا به خوانندگان مشتاقِ چنین آشناییهایی اهدا میکنم.
۲- از لحاظ زبان و معادلهای واژگانی در این ترجمه نیز باید چند کلمه بگویم:
کلمهی Utopie یا Utopia در فارسی با معادلهایی چون: آرمانشهر، ناکجاآباد، مدینهی فاضله، اوتوپیا، جامعهی آرزویی، شهرِ تخیّلی، شهرِ شایگان، بینامشهر، جامعهی آرمانی ترجمه شده است. و باید به یاد داشته باشیم که « سوسیالیسم تخیلی » و « سوسیالیستِ تخیلی » ( همچون معادلی برای صفت اتوپیک، اتوپیست یا اتوپیایی)، یکی از دشنامها و تحقیرها در قاموسِ مارکسیسمِ ایرانی بوده و هست، همان بنایی که معمارانِ استالینیستِ آن خشتِ اولاش را از آغاز کج نهادند.
من بر این باورم که به ترجمه و معادلگذاری برای کلمهی اتوپی، به ویژه در چنین متنهایی، نیازی نیست.
در ترجمهی همین متنِ کوتاه بار دیگر با دشواریهای نفسگیر و موانعِ عبورناپذیر برای معادلیابیِ شماری از واژههای بسیار روان و ساده و قابلفهم در متن فرانسوی مواجه شدم. این موضوع طرح و تصمیمِ مرا برای کاربست و ترویجِ واژگانی نو راسختر کرده است. زمانی سر زبانها افتاده بود که به علتِ مشکلاتِ املاییِ زبان فارسی هیچ کس نمیتواند در دیکته بیست بگیرد. اکنون باید اضافه کنیم که به علتِ نارساییِ واژگانی هیچ مترجمِ صادقی نمیتواند در آزمون ترجمه، در بهترین حالت و اوج توانایی خود نمرهای بالاتر از ده یا دوازده بگیرد! بغض فروخوردهی این گونه مترجمان لاجرم باید بترکد و در این عرصه طرحی نو درافکند.
من مدتی است بیپروا و بیتعارفتر از پیش به کاربردِ واژههای نو و ضروری رو آوردهام. در این رویکرد تکیهگاه و استنادِ اصلیِ من کارهای محمدِ حیدری ملایری است. در ترجمهی این متن نیز، از روی ضرورت اما با اعتدال و احتیاط، معادلهای تازهای برای برخی از واژهها به کار بردهام. به ضرورتِ تعمیمِ چنین رویکردی در مقالههای آینده مفصلتر خواهم پرداخت.
نکتهی آخر اینکه، میشد زندگینامه و کتابشناسیِ میگل ابنسور را از روی سایتها یا صفحههای ویکیپدیا انتخاب و ترجمه کنم، اما فرصت چنین کاری را پیدا نکردم. شاید با خواندنِ این متن، خوانندگانی علاقمند به شناختن و شناساندنِ بیشترِ میگل ابنسور آستین بالا بزنند. من با کمال میل برای انتشار چنین معرفینامهای در این وبسایت آمادهام.
اُتوپی، رؤیایی که نهفته منتظرِ بیداری است
نوشتهی میگل اَبِنسور Miguel Abensour
تعریفِ اتوپی را نباید در واژهنامهها جُست. آنچه واژهنامهها عرضه میکنند عصارهی چیزی است که « دانشِ هنجارمند [نُرمال]» نامیده میشود و بنابراین آنها از تشریحِ هر گونه پدیدهی برکنار از هنجارها عاجز اند. از این گذشته، نامِ اتوپی یک تَرمِ[1] جدلبرانگیز [پُلمیک] است، یعنی که تعریفِ آن بسته به موضعِ اشخاص در polemos یا جدلی که شهر [cité] را به چندپارگی و انشقاق میکشاند فرق میکند. یعنی در جنگ میانِ کسانی که خواهانِ حفظ شهر چنان که هست و کسانی که خواهانِ دگرگونساختنِ آن در راستایِ جامعهای بهتر هستند. برای دستهی اول، تَرمِ اُتوپی معنایی پَستارنده[2] دارد و به منظور بیاعتبارکردنِ هر طرحی که خواهانِ فراگذشتن از ممکن است به کار میرود. برای دستهی دوم، اُتوپی معنایی مثبت دارد چرا که بر راه یا راههای ویژهای درخورِ دگرگونساختنِ جهان دلالت میکند. صحنهی کلاسیکی که نشاندهندهی این ارزشِ جدلی است رویاروییِ معروفِ بلانکی در جایگاهِ متهم با دادستانِ شاه است: بلانکی در مقام متهم خطاب به دادستان که بر« اتوپیهای ناممکن و مجرم » انگ میزند چنین پاسخ میدهد: « اتوپی! ناممکنی! کلماتِ صاعقهواری که دشمنانِ ما بر پیشانیِ ما میخکوب کردهاند و معنایش قاتل بودن است! […] هیچ اتوپیستی، در معنایِ اجحافگرانهی این کلمه، وجود ندارد.»
تجربهای بیشالی[3]
وانگهی، اگر به توماس مور، به عنوان نخستین کسی که نامِ اتوپی Utopie را در سال ۱۵۱۶ ساخته است، برگردیم میبینیم که این نام از روی تعمد در برنوسهای[4] از ابهام جا گرفته است. حرفِ u در utopie را چگونه باید فهمید؟ آیا منظور از این تَرم جا و مکانی ( topos ) است که همهچیز در آن خوب و خوش است ( eutopie ) ؟ یا باید آن را هیچکجا یا ناکجا ( outopie ) دانست؟ این ابهام و دوپهلو بودنْ اساسی است: زیرا سازه یا همنهندی[5] از بازی را در این واژه قرار میدهد که هر گونه جزمگرایی یا دگماتیسم را، هم در تعریفِ معنای اتوپی و هم در محکومیتِ آن، ممنوع میسازد. آنچه تعریف کردنِ تَرمِ اتوپی را دشوارتر میکند این است که جامعهی ما تحتِ امپراتوری نفرت از اتوپی به سر میبَرد. نفرتی که در سالهای ۱۸۴۰ علیه جوش و خروش اتوپیایی آن دوران زاده شد و در جریانِ سرکوبِ مرگبارِ ژوئنِ ۱۸۴۸ به اوج خود رسید، آنگاه که نیروهای محافظهکار در جهدی واحد در صددِ کُشتنِ اتوپی و انقلاب برآمدند. نفرتی دیگر و به هماناندازه ویرانگر بر تنهی این نفرتِ نخست پیوند خورده است: بنا به عقایدِ بابِ روز، اتوپی گهوارهی سلطهگریِ توتالیتر است. اما آیا چنین ادعایی نشانهی خلط معنای وخیمِ اتوپی و اسطوره نیست؟ به تاریخِ قرن بیستم که بنگریم میبینیم که این اتوپی نیست که گهوارهی توتالیتاریسم است بلکه برعکس این توتالیتاریسم است که گورِ اتوپی و هر چیزِ نزدیکِ به آن است. بنابراین بهتر است به جای پرهیز از تعریفِ صوریِ اتوپی، آن را همچون تجربهای توصیف کنیم که از راههای متعدد یا بستا[6] در موضعی از « برکنارهی مطلق » ( شارل فوریه ) جا میگیرد. یعنی تجربهای بیشال. این تجربه میتواند بلاغی باشد، به شکلِ نوآوری و ابداعی که در عرصهی امورِ انسانی « راهی اُریب » در پیش میگیرد، به گونهای که بتواند به پیشداوریهای موجود در عقاید بهطور مورّب و میانبُر حمله کند. ( توماس مور). این تجربه میتواند تجربهای عملی باشد، به شکلِ همدارگانهایی[7] آزمایشی و تجربی. و نیز میتواند به صورتِ رفتاری نمادین و اعلانگرِ جامعهای بهتر رخ نماید: نمونهاش جلیقهی سنسیمونیها بود که چون از پشت دکمه میخورد برای بهتن کردناش باید از کس دیگری کمک میخواستند.
بازشناختنِ اهمیتِ این تجربههای اتوپیایی و برخوردارکردنشان از یک ستبرای تاریخی نوین را مدیونِ والتر بنیامین ( ۱۸۹۲-۱۹۴۰) ، نویسندهی کتابِ پاریس، پایتختِ قرنِ نوزدهم، هستیم. به گفتهی او، تشریحِ یک دورانْ تشریحِ رؤیاهای آن دوران هم هست، یعنی تشریحِ « آگاهیِ خوابوخیالیِ جمع [کُلِکتیو] ». بنیامین ما را فرامیخواند تا به اتوپیها همچون رؤیاهای جمع بنگریم. اهمیت والای آنها نیز از همین روست. به نظر بنیامین « جمع [کلکتیو] شرایط زندگیاش را در رؤیاهایش بیان میکند». بدین معنا که آگاهیِ اتوپیایی هم ناخرسندی و ارضاناشدگیاش از شرایطِ زندگانی و هم میل به فراگذشتن از محدویتها را در رؤیا بیان میکند. همچنان که ارنست بلوخ و تئودور آدورنو در مصاحبهای دربارهی اتوپی در ۱۹۶۴ ، با پی گرفتنِ آرای مارکس، تصریح کردند: « چیزی کم است ». سرچشمهی اتوپی همین تجربه و آزمونِ کمبود است که آگاهیِ اتوپیایی میخواهد از آن فراگذرد تا امیالش را ارضاکند و برآورده سازد. از همین رو، کسی که اتوپی را تعبیر و تفسیر میکند باید به دیدبانِ رؤیاها تبدیل شود. باید نگاهش را به سوی رؤیاهای جمع، به سوی اتوپیها برگرداند بیآنکه تسلیمِ افسونشان شود. ابهام و دوپهلویی عنصرِ اصلیِ اتوپیهاست، زیرا اتوپیها برآمده از درهمتنیدگیِ تصویرِ اساطیری ـ باستانی و تصویرِ اتوپیایی هستند و این دو گونه تصویر دو جهتگیری مغایر با هم دارند؛ تصویرِ اسطورهای رؤیای اصل و خاستگاه، رؤیای عصرِ طلایی را ازنو فعال میکند، در حالی که تصویر اتوپیایی به سوی دیگر شدنی گسسته از اسطوره بالوپر میگیرد.
راهِ انقلاب
کاری که بر عهدهی اتوپی است دگردیسی یافتن به « فنِ بیداری » است، هنگامی که علیه اسطوره میرزمد، هنگامی که ابهامی را که بدان دچار است حل میکند و میزداید، یعنی هنگامی که به تفسیر و تعبیر تبدیل میشود، به چیزی تبدیل میشود که والتر بنیامین آن را تصویرِ دیالکتیکی مینامد. موضوع را میتوان چنین فورمولبندی کرد: چهرهی خوابوخیالی، که هنوز در چنگِ اسطوره است، + بیداری = تصویر دیالکتیکی، یا تولیدکنندهی تصویرِ دیالکتیکی. هر آنچه تصویرِ رؤیای مبهم بود اینک به تصویر دیالکتیکی در فراسوی ابهام تبدیل میشود. به یاری چنین عملی است که مفّسر اتوپیها نیروی محرکِ رهاییبخشِ آنها را نجات میدهد. بر همین پایه، جستوجوی فن و هنری به منظورِ ساختنِ صورتِ فلکی یا هماخترانِ بیداری شکل میگیرد. به باورِ والتر بنیامین میان رؤیا و بیداری همارتباطیِ[8] تنگانگی وجود دارد، زیرا جمعْ تفسیرِ شرایط زندگیاش را در بیداری تولید میکند. رؤیا و بیداری تنگانگ بههم مرتبطاند. بنیامین مینویسد: « رؤیا نهفته منتظرِ بیداری است.» بنابراین اتوپی به مثابه رؤیای جمع، میتواند به شرطِ تفکیکِ اسطوره از خواب، راه را بر انقلاب به عنوانِ ثمرِ بیداری بگشاید. شرط دیگرش این است که دیدبانِ رؤیاها موقعیت را دراماتیزه کند و یاد بگیرد که چگونه میان خواب و بیداری پلی برقرار سازد که ارجاعی به دوراههی گزینش میانِ یا بیداری یا نابودی باشد. سیمای دوگانهی بیداری چنین است: بخشِ اسطوره را که تهدیدکنندهی اتوپی است میراند و تصویرِ دیالکتیکی را در اتوپی آزاد میسازد، آنجا که تضاد میان اضدادِ دیالکتیکی به شدیدترین درجه و تقریباً انفجاری است.
جهانی بدون اتوپی؟ آیا این تعریفِ ممکنی از توتالیتاریسم نیست؟ آیا این شیوه از نهادیسازیِ امرِ اجتماعی با فانتاسمِ خود که مدعی است همهی تضادها را حل کرده است، خود را نوعی اتوپیِ تحققیافته، یعنی نوعی پایان اتوپی، نمیداند؟ اما فرضیه دیگری هم وجود دارد: به محاق رفتنِ اتوپی در جهانی ادارهشده. آیا جهانی که همچون کویری روبهرشد کارکردی مبتنیبر خودهمانی [ هویت ] دارد ــ هویتِ و خودهمانیِ همسانی و ناهمسانی ــ مسیرش تخریبِ واحههای ناهمسانیها نیست؟ در برابر چنین خطری، در برابرِ فاجعهای که رخ داده ــ نابودکردنِ یهودیان و کولیان، و نسلکشیهایی که پس از آن ادامه یافته است ــ ، در برابر فاجعهای که در راه است، آیا اخطارِ اتوپیایی نوینی سر برنیاورده که ما را وامیدارد تا علیه فاجعه پیکار کنیم، یعنی اتوپی علیه فاجعه؟ آیا جهانِ امروزی عرصهی ستیز میان نفرت از اتوپی و همینِ اخطاریه و احضاریهی اتوپیاییِ نوین نیست؟
باشد تا خوانندهی این اطلسِ اتوپیها این هشدارِ اسکار وایلد را فراموش نکند که میگوید: « نقشهای از جهان که بر آن کشورِ اتوپی نباشد شایستهی نیمنگاهی هم نیست.»
میگل ابنسور
در ۱۹۳۹ در پاریس به دنیا آمده. استاد افتخاریِ فلسفه در دانشگاهِ پاریس ـ دیدرو، و رئیسِ پیشینِ کالجِ بینالمللی فلسفه بوده. از سال ۱۹۷۴ مدیرِ مجموعهی نقدِ سیاست، نخست در انتشاراتِ Patoy & Rivages و سپس در انتشاراتِ Kincksieck است. سری کتابهای Utopiques را نوشته که در انتشاراتِ Sens & Tonka منتشر شدهاند: ج.۱- پروسه (محکمهی) استادان رؤیاپرداز، ( ۲۰۱۳)؛ ج.۲- انسان حیوانی اتوپیایی است، (۲۰۱۳)؛ ج.۳- اتوپی، از توماس مور تا والتر بنیامین، (۲۰۱۶)؛ ج.۴- تاریخِ اتوپی و سرنوشتِ نقدِ آن، (۲۰۱۶).
[1] – معادلی برای terme ، ( از واژههای پیشنهادیِ محمد حیدری ملایری در فرهنگِ ریشهشناختی ـ اخترشناسی ـ اخترفیزیک)
[2] – péjoratif (همان منبع)
[3] – معادلی برای pluriel ( همان منبع) به جای متکثر یا کثرتمند.
[4] – معادلی برای registre ( همان منبع)
[5] – composant
[6] – multiple ( همان منبع)
[7] – communautés
[8] – corrélation : در فرهنگ یادشده، معادل « همبازآنش» برای این کلمه پیشنهاد شده است.
مرسی آقای صفدری. درخشان
مرسی در دفاعتان از ایده اتوپیا ، در فرصتی بهتر مطالبی را مطرح خواهم کرد و از راهتان تقدیر میکنم