شارلی بودن یا شارلی نبودن؟ مسئله این نیست

یکی از دلایلِ تأخیرِ بارزِ من در سوار ِ شدن به قطارِ فیس‌بوک همین بود که مبادا مرا هم به حیطه‌ی این عادت مرسوم بکشاند که بر سر هر موضوع و ناموضوعی « موضع‌گیری» و « اظهارنظر» کنم، و به‌خصوص این‌که نتوانم با دیدن مواضع و اظهاراتی که به نظرم غلط‌انداز و هیاهوگری است سکوت و تأمل کنم. یعنی به شیوه‌ و رویکردی برخلافِ تمایل و عادت همیشگی‌ام دچار شوم. سلاحِ من در برابر هیاهو سکوت و فاصله بوده است، نه از سر بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی به محتوا و تأثیر مخربِ این هیاهو؛ بل‌که سکوت و خلوتی مملو از افکار و نقدهایی که نمی‌توانسته و نمی‌خواسته‌ام با دستور ( به هر دو معنای گرامر و فرمان ) و قواعدِ نمایش و هیاهو بیان‌شان کنم. اما به هرحال، به این امکانِ قمار دل بسته‌ام، که قمارِ ِ امکان است، نوعی مضمون‌ربایی و دخل و تصرف در فضای فیس‌بوکی که قاعده و فرمان‌اش هیاهوست. یعنی روی نوعی کیفیتِ ارتباط شرط‌بندی کرده‌ام. گمان می‌کنم در این شرط‌بندی تنها نیستم. اگر دل به دل راه دارد، اندیشه‌‌های برخاسته از امعا و احشای ما نیز از هم بیگانه نیستند.

کُشت و کشتاری که توسطِ دو تروریستِ فرانسویِ الجزایری‌تبار در چهارشنبه ۷ ژانویه در دفتر روزنامه‌ی طنزپردازِ شارلی اِبدو به راه افتاد، طبیعتاً مرا نیز مثل همه تکان داد و منقلب کرد. یادِ داستانی از هنری میلر افتادم: لبخند پای نردبام. و آثاری شبیهِ آن، که به ما می‌آموزند عمقِ فاجعه‌ی انسانی را دلقک‌ها بهتر از همه می‌دانند و به ما نشان می‌دهند.
از همان اولین سال‌های زندگی‌ام در فرانسه روزنامه‌های فکاهی ـ انتقادی فرانسوی جذابیتِ خاصی برای من پیدا کرد. بیش از ده سال از ماه مهِ ۶۸ نگذشته بود. کافه‌ها مملو از دود سیگار و آمیزه‌ای از بوی قهوه، آبجو و شراب بود. حتماً در دست چند مشتری یکی از این نوع روزنامه‌ها را می‌شد دید. آن‌روزها نمی‌دانستم که سال‌ها بعد، به دنبال اختلاف و انشعابی که در تحریریه‌ی شارلی ابدو رخ خواهد داد، خودِ من به طرف‌داری از سینه Siné ،که به دنبال دعوایش با مدیرِ روزنامه یعنی فیلیپ وال و ترک کردن شارلی ابدو، روزنامه‌ی سینه ابدو را منتشر کرد، مشترکِ این روزنامه می‌شوم. و این‌که حالا خودِ سینه از روی تختِ بیمارستانی که در آن بستری است با گلویی بغض‌کرده و مبهوت از فاجعه‌ای که رخ داده یادِ همکارانِ سابق و دوستانِ به قتل رسیده‌اش را گرامی می‌دارد.
کشتنِ دلقک‌ها درست مثل کشتنِ کودکان، برای من منتهای رذالتِ ضدانسانی را نشان می‌دهد. ترور ِ فکاهی‌پردازانِ شارلی ابدو نشانه‌ی دیگری است از بربریتی که زندگی و جانِ آدمی را به فتوای یک ایده‌ئولوژیِ جانی و مفتّش‌پرور قربانیِ اوهامِ لاهوتیِ خود می‌کند.
من نیز مانند خیلی‌ها از این واقعه‌ی مرگ‌بار زبانم بند آمده است، اما واکنش‌ها و تحلیل‌ها و ارزیابی‌ها نسبت به این ترور که در این سه چهار روز دنیا را فراگرفته است، و به‌خصوص مصادره شدنِ این فاجعه به سودِ ایده‌ئولوژی‌های مرگ‌بارِ دیگر، مرا به نوشتن این یادداشت وامی‌دارد.
امروز با رائول ونه‌گم در باره صحبت می‌کردم. می‌گفت انگار داریم به چند قرن پیش و جنگ مذاهب برمی‌گردیم. در شهرهایی در بلژیک و فرانسه، مسلمان‌ها از ترس از خانه بیرون نمی‌آیند. و اگر امروز درباره‌ی برقراری مجازاتِ اعدام در فرانسه همه‌پرسی برگزار شود، شاید هشتاد درصد آرای مثبت بیاورد! این روزها مَرین لوپن، دخترِ لوپنِ معروف، که جانشین پدر و پیشوای حزب فاشیستیِ « جبهه‌ی ملی » فرانسه است، خود را مدافعِ راستینِ دموکراسی، حقوقِ بشر و آزادی بیان می‌داند! و می‌خواهد در راه‌پیماییِ عمومیِ پس‌فردا در فرانسه در صفِ مدافعانِ آزادی سینه سپر کند.
اما این فقط گوشه‌ی جنجالیِ ماجراست. فاجعه عمیق‌تر از این است. همه‌ی احزاب از چپ و راست خواهانِ وحدت ملی شده‌اند. و می‌دانیم در جامعه‌ای که هزاران زخمِ ناسورِ طبقاتی دارد گلوها و بلندگوهایی که وحدتِ ملی را جار می‌زنند، خواه به بهانه‌ی یک مسابقه‌ی فوتبال، خواه به دنبال فاجعه‌ای چون امروز، قهرمانانِ وحدتِ کاذبِ ملت اند.

آگاهی و شعوری که می‌داند عرصه‌ی سیاستِ مسلط بر جهانِ امروز را جدال میان دو توحش رقم می‌زند، و قربانیانِ این جدال مردمانِ بی‌گناهِ چهارسوی این سیاره‌ی محزون اند، چگونه می‌تواند بدون نگاهِ مرکب پیچیدگی‌ها و سردرگمی‌های این اوضاع را دریابد و بیان کند و راه‌چاره‌ای ارائه دهد؟
در ادامه‌ی این یادداشت به ارزیابی‌ها و مواضعی می‌پردازم که این روزها نسبت به این حادثه از سوی ایرانی‌ها در رسانه‌ها مطرح می‌شود.

دریــافت فایـــل پی‌دی‌اف

افزودن دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بایگانی

برچسب‌ها