پس از نکتههایی که در بخش پیشین مقدمهی این مقاله شد، اکنون میخواهم با بازبینیِ ترجمهی داریوش آشوری از قطعهی « شاعران » در چ.گ.ز. بکوشم ترجمهی جدیدی از آن ارائه دهم. نخست به پیشنهادِ بهجای یکی از دوستان، یادآوری میکنم که طرح ترجمهی چنین گفت زردشت با همکاری و مشارکتِ اسماعیل خویی آغاز شده است و سپس با کوشش داریوش آشوری به پایان رسیده است.
من برای این کار، محور بازبینی را بر واژهها و عباراتی در متنِ اصلیِ آلمانی قرار میدهم که ترجمه و معادلیابیشان برای مترجم ( چه به فرانسوی، چه به فارسی) با پیچیدگیها و دشواریهای همراه است.
بند ۱:
»Seit ich den Leib besser kenne, – sagte Zarathustra zu einem seiner Jünger – ist mir der Geist nur noch gleichsam Geist; und alles das »Unvergängliche« – das ist auch nur ein Gleichniss.«
به نظر من، نکتهی ظریف و پیچیده در این بند، که حتا از دیدِ منی که آشناییام با آلمانی بسیار محدود است پنهان نمیماند، تشابه صوری و جناسِ آواییِ دو کلمهی gleichsam و Gleichniss است. و درست همین موضوع علتِ تفاوت یا ریزهتفاوت و نوانسها در ترجمههای فرانسوی این بند است. با مراجعهی سردستی به لغتنامههای آلمانی فرانسوی میبینم که gleichsam، از ریشهی gleich ( برابر، همانند، مشابه،…)، معنایی نزدیک به « بهگونهای، بهصورتی، بهعبارتی، بهقسمی، همچون، تقریباً، نزدیک به، یا در زبان محاورهای فارسی “همچین” » دارد و صورتِ منفیِ آن که در این جمله آمده، یعنی noch gleichsam را میشود « نه آنقدر، نهچندان، نه آنچنان، نه به آنصورت و …» دانست.
Gleichniss هم همانطور که گفته شد در طیفِ معناییِ « مَثَل و تمثیل، مجاز و استعاره، عکس و تصویر، نقش یا صورتِ خیالی، و …» قرار میگیرد.
نکتهی ظریفتر این که، سوای بازیگوشی نیچه با معنی و طنینِ این دو کلمه در حوزهی زبانی، کلمهی Gleichniss در این بند، مثل چند واژهی دیگر در سراسر این قطعه، به صورت کنایی، اشارهی صریح و طعنهآمیزی است به آخرین بیتهای فاوستِ دومِ گوته. این ابیات با عنوان لاتینی Chorus Mysticus در ترجمهی بهآذین از فاوستِ گوته ( از روی نسخهی فرانسوی و نه آلمانی ) چنین است:
همسراییِ عرفانی
آنچه میراست نمادی بیش نیست.
ناقص و ناممکن، اینجا حادث میگردد.
آنچه به وصف در نمیآمد
سرانجام اینجا به انجام میرسد،
و سرشت جاودانهی زن
پیوسته ما را به سوی بالا میکشد.
به یاد داشتن این بیتها و مفاهیم و کلمات بهکاررفته در آن، نقش بسیار مهمی در فهم و بنابراین ترجمهی این بند و تمامی این قطعه دارد. پس بهتر است این قطعه از متنِ آلمانیِ فاوست گوته را ( که در عرصههای هنر و موسیقی بارها مورد اقتباس و استناد قرار گرفته) هم یادآوری کنیم:
:CHORUS MYSTICUS
Alles Vergängliche
;Ist nur ein Gleichnis
,Das Unzulänglich
;Hier wird’s Ereignis
,Das Unbeschreibliche
;Hier ist’s getan
Das Ewig-Weibliche
.Zieht uns hinan
میبینیم که نیچه کلمهی vergängliche به معنی « گذرا، زودگذر، فانی، زوالپذیر، نامانا، ناپایا،…» در متنِ گوته را با پسوندِ منفیسازِ un در آلمانی، به صورت Unvergängliche « ناگذرا، نافانی، زوالناپذیر، یا به عبارتی دیگر، مانا، باقی، پایا،…» به کار برده است. یعنی عبارتِ : « هر آنچه فانی است، نقشِ خیالی بیش نیست» در متن گوته، به « آنچه نافانی است، نقشِ خیالی بیش نیست» در متن نیچه تبدیل شده است.
بعداً در همین قطعهی « شاعران» به مضمونها و کلماتِ دیگری که نیچه با کنایه و اشاره به همسرایی عرفانیِ گوته به کار برده، همچون « زنانگیِ جاودان » ( “سرشت جاودانهی زن”، در ترجمهی بهآذین؛ “زنانگی ازلی” در ترجمهی آشوری) خواهیم پرداخت.
اما پیچِ دشوار و دستانداز بعدی در اینجا، معادلیابی برای کلمهی Geist آلمانی یا esprit فرانسوی است. دستاندرکاران ترجمه به فارسی و علاقمندان به زبان و فلسفه میدانند که این مشکل دیرینه و مفهوم چموشی است که هنوز رامِ ذهن و زبانِ ما نشده و مباحثه و مجادلههای زیادی برانگیخته است. یادداشتهای توضیحیِ داریوشِ آشوری دربارهی این کلمه در بخش « حاشیههای ترجمه » در چ.گ.ز بهخوبی گویای این مسأله است. هر دو یادداشت او را به صورت کامل در اینجا نقل میکنم:
« “جان” را همهجا برابر Geist و “روان” را برابرِ Seele به کار بردهام، اما به نظر میرسد که نیچه این دو کلمه را گاه به یک معنا به کار میبَرَد و گاه به دو معنا.» در اینجا آشوری به یاداشت دیگری در همین بخش ارجاع میدهد که چنین است:
« نیچه در این پاره با رویارو نهادنِ “جان” و “روانِ” خویش با هم نشان میدهد که نیروی رهانندهی دانایی و فرزانگیِ “جان” ( Geist) چهگونه روان را که دارایِ نیروهای عاطفی وابسته است رهایی و آزادی و شادی میبخشد.»
و سپس یادداشت قبلی را چنین ادامه میدهد:
« از نظرِ نیچه، جان مرتبهیِ برینِ چشمگشودنِ تن به جهان و دستیافتن به روشنی و آگاهی و داناییست. (نک. “دربارهی خواردارندگانِ تن” ، بخش یکم) و هرچه انسان در مراتبِ تعالیِ معنوی و داناییِ حقیقی، یعنی داناییِ دلیرانه و آزادیِ برخاسته از داناییِ راستین بالاتر رفته باشد، جان در او سرشارتر و آفرینندهتر و ایثارگرتر است ( نک. “فضیلتِ ایثارگر”، بخش یکم). و بهعکس، جانِ فرومایگان نیز، اگرچه “جان” به شمار میآید، ولی درپایههای فرودین و پست است ( نک. “دربارهی فرومایگان”، بخش دوم). مفهومِ جان و پایگانِ آن نزدِ نیچه با آنچه مولوی میگوید هماهنگ است: “هرکه او آگاهتر باجانتر است”. و البته مقصود از آگاهی ــ چه نزدِ نیچه چه مولوی ــ نه آگاهی و شناختِ عادیِ روزمرّه یا حتّا ، به اعتبارِ امروز، “شناختِ علمی”ست، بلکه بیداردلیایِ ست که از راهِ درنگ در معنایِ زندگی و هستی و دستیافتن به عشق و ایثار برای مردِ فرزانه پدید میآید.
Geist در آلمانی به معنای خرد، عقل، و ذهن نیز به کار میرود و از آنجا که “جان” در فارسی این معناها را دربردارد و در آثار پیشینیان به این معناها به کاررفته، همهجا آن را در برابر Geist به کار بردهام، بجز در چند مورد که برای نگاهداشتِ شکلِ اصطلاحیِ عبارتها “روح” به جای “جان” به کار برده شده است.
Geist در انجیلِ آلمانی به معنای “روح” به کار رفته است و Heilliger Geist همان “روحالقدس” است. همچنین در روانشناسی به معنای روان است بنابراین، جان را در این ترجمه میباید با در نظرداشتنِ تمامی معناهای این واژه در زبانِ اصلی فهمید. یافتن برابری که همهی این معناها را در زبانِ دیگر، ازجمله فارسی، برساند، ناممکن است.»
این یادداشتِ نسبتاً بلند را از آنرو کامل نقل کردم که به نظرِ من علاوهبر دشواریِ معادلیابیِ برای مفهومِ Geist نشاندهندهی رگههای اصلیِ برداشتِ آشوری از اندیشهی فلسفی نیچه است، و در برداشتِ وی نیز نیچه و عرفانِ ایرانی نزدیکی و همخوانی دارند. در فرصتی دیگر نکتههایی در بارهی این برداشت خواهم نوشت.
فعلاً به همین مشکلِ معادلیابی برای Geist در فارسی بسنده میکنم. من با نظر آشوری موافقم که یافتنِ معادلی همسان برای این مفهوم ناممکن است، و اتفاقاً درست ازهمینرو با رویکردِ او، یعنی کاربردِ کلمهی جان « در همهجا بجز …» موافق نیستم. این رویکرد مشکلِ ما را برطرف نمیکند، پیچیدهترش میکند. بر خوانش و برداشتِ او از معنا و مفهومِ جان و روان در اندیشهی نیز نیچه نقدهایی دارم، یعنی که باید دلالتهایی را از سرندِ شناخت و آگاهی بیشتری بگذرانیم و از هم جدا و تفکیک کنیم. عبارات و توصیفهایی چون « مراتبِ تعالی معنوی »، « مردِ فرزانه » در نوشتهی آشوری، برای من بسیار پرسشبرانگیز است. کافی است این گونه توصیفها و گزارهها را به یکی از زبانهای اروپایی ترجمه کنیم تا رنگوبو و دلالتهای نهفتهاش آشکار شود. مثلاً، همین « معنویت » را چگونه باید ترجمه کرد؟ با مفاهیم مربوط به Geist و esprit ، معنا و معنویت؟ روح، روحانی، روحانیت؟ یا یا نیروی دماغی و انتلکتوئل؟ این « معنویت » با « جان » یا « روان » نیچهای چه نسبتی دارد؟ و آیا نیفتادن به ورطهی یک مادهگرایی یا ماتریالیسمِ « بیروح » با احیای نوعی تقدسِ روح و « جانِ جهان » میسر است؟ چرا باید از عبارتِ قدیمیِ « مردِ فرزانه » به جای « انسان فرزانه » استفاده کنیم؟ طرحِ دقیقترِ این پرسشها هم بماند تا فرصتی دیگر.
باری، بر پایهی این نکتهها و توضیحهای مختصر من برای ترجمهی اولین بندِ این قطعه واژهنامهی زیر را پیشنهاد میکنم:
Leib آلمانی، corps فرانسوی: بسته به مورد، از همهی معادلها و مترادفهای ممکن در بافتار این متن استفاده کنیم: تن، بدن، جسم. و حتا با کابردِ مترادف به صورتِ « حشوِ زائد» ، میتوان معنا را ملموستر کرد: تنوبدن، جسموتن. همانطور که « روح و روان » میگوییم.
Junger و disciple : شاگرد و مرید هر دو درست است، اما مرید با حالوهوای متن سازگارتر است.
Geist و esprit : به همان دلیل، روح، یا روح و روان.
Gleichnis را که در فرانسوی بهصورتهای مختلف برگرداندهاند، من در اینجا، « نقشِ خیال» یا «صورتِ خیال» ترجمه میکنم. و gleichsam را نیز « صورتی از بیان».
پس:
این بند به ترجمهی آشوری را:
زرتشت یکی از شاگران را گفت: « از آن زمان که تن را بهتر شناختهام، در چشمِ من جان نهچندان جان بوده است. و هرچه “پایدار” است نیز جز مَجاز [شاعرانه] نبوده است.»
من اینگونه بازبینی و ترجمه میکنم:
زرتشت به یکی از مریداناش گفت: « از هنگامیکه تن و جسم را بهتر شناختم دیگر روح و روان برایم فقط صورتی از بیان است؛ و هر آنچه ” نافانی ” است هم فقط صورتی از خیال است.»
به گمانام «مينو»، به معنای روح و عالمِ روحانی، از ريشهی «مان» به معنای انديشه و ذهن (که در «شادمان» و «پژمان» و «پشيمان» و غيره به چشم میخورد)، میتواند برابرِ يگانهی شايستهيی برای Geist در فارسی باشد. «مينو» را محمدِ حيدری ملايری برای spirit پيش نهاده (و ميرشمسالدين اديبسلطانی برای «ايده»)، امّا بويژه برای «گايستِ» آلمانی شايسته به نظر میآيد که همزمان بر روح و ذهن و تواناييهای انديشهای دلالت میکند (در انگليسی آن را از جمله spiritual mind ترجمه کردهاند). البته میتوان خرده گرفت که «مينو» در فارسیی کلاسيک معناهای ديگری هم دارد («بهشت»، «آسمان»)، امّا اين دربارهی «روح» و بيشترِ واژهها هم صادق است (چنانکه همين امروز «روح» برای ghost و spirit و soul به کار میرود). «مينو»، از سوی ديگر، و برخلافِ «روح»، در فارسیی امروز کمتر به کار میرود و اين قابليت را دارد که بويژه به عنوانِ برابرِ فارسیی «گايست» به کار برود و تا حدی شخصيتِ خود را حفظ کند و با معناهای کلاسيکِ ديگرِ خود نياميزد. اينکه «روح» يا «جان» هيچ دلالتی بر ذهن و انديشه ندارند (که برای رساندنِ دقيقترِ معنای آن واژهی آلمانی ضروریست)، به هر حال، مسئلهآفرين است. همين موضوع سبب شده که آشوری در غروبِ بتها «گايست» را ترجمهنشده بگذارد.
برگردان از روی متن آلمانی:
“زردشت شاگرد خویش بگفت چون تن بهتر شناختم، جان دیگر مرا تنها جان است؛
و همه ی آن نامیرایی [-ِ جان] – آن نیز یکسر افسانه ای”
بدین معنا که زنده بودن از تن فراتر نمی رود و همه ی آن نامیرایی که به جان نسبت داده اند افسانه ای است (با توجه به بند بعد) سروده ی شاعران