انتشار متنِ « افتتاح عصر زندگان» از حُسن استقبال شماری از خوانندگان برخوردار شد. من به پیامهای تأییدآمیز آنها تکتک پاسخ ندادم تا فرصتِ سپاسگزاری به صورتی دیگر به دست آورم. اکنون به نشانهی قدرشناسی از آنان متن دیگری در همان حال و هوا بهطور جمعی تقدیمشان میکنم.
از فوریه تا اوایل مهِ امسال در موزهی نوردبرابانت Noordbrabants Museum در هلند نمایشگاهی از آثار ژروم بوش Jérôme Bosch برگزار شد. قرار است یادمان و بزرگداشتِ این هنرمند در طول سال ۲۰۱۶ به صورتهای گوناگون ادامه یابد.
من نتوانستم از این نمایشگاه دیدن کنم و هنوز نمیدانم آیا مدتاش را تمدید خواهند کرد یا نه. اما شانسِ دیدنِ آن نصیب رائول ونهگم شد. در همین ارتباط او در اوایل آوریل به درخواست دوستانی برای یک نشریهی انگلیسیزبان متنی نوشت در بارهی ژروم بوش به نامِ « بیداری ذهنیت رادیکال».
من ترجمهی این متن را دیروز شروع کردم اما باید اذعان کنم که انجامِ آن مستلزم معرفی و توضیحِ مراجع و استنادهای بسیار و بنابراین صرف وقتی بیشاز تصور اولیهی من است.
چاره را در آن دیدم که فعلاً با چند یادآوری ، ارائهی چند پیشنهاد و ترجمهی دو صفحهی اولِ این متن گام نخست را بردارم.
رائول ونهگم درکنار جایگاه و نقشی که در جنبش سیتواسیونیستی داشته، بهمثابه یک پژوهشگرِ مرجع در تاریخ سدههای میانه نیز شناخته میشود. برای نمونه، میشل اونفره، فیلسوف فرانسوی، در این باره مینویسد: « آثارِ وَنِهگِم از امكاناتِ پژوهشِ دانشورانه نیز غافل نیست، و همین زمینه موجبِ نزدیكی آن به بهترین كارهای میشل فوكو میگردد. كتابِ جنبشِ آزادهروحی (۱۹۸۶) را میتوان همچون فتحِ بابی در شیوهی جدیدِ پرداختن به تاریخ مطالعه كرد؛ شیوهیی كه در مقاومت در برابرِ مسیحیت (۱۹۹۳) یا ملحدان (۱۹۹۴) به چشم میخورد. تزِ مطرحشده در این كتابها بنیادی است و استوار بر پیآمدهای بسیار: “قرون وسطا همانگونه مسیحی بوده كه كشورهای بلوكِ شرق كمونیستی هستند”.»
در این متنی که ونهگم در بارهی ژروم بوش نوشته است به بسیاری نامها و جنبشها اشاره میکند که در کتابِ جنبش آزادهروحی به تفصیل به آنها پرداخته است. اما چون این کتاب به فارسی ترجمه نشده ، فعلاً برای فهمِ روشنتر محتوای همین متنِ کوتاه، خوانندهی فارسیزبان و آشنا به یکی از زبانهای خارجی میتواند از روی اینترنت اطلاعاتی کلی اما لازم در بارهی جنبشِ آزادهروحی و شاخههای گوناگونِ آن بخواند: Le Mouvement du Libre-Esprit
همین نکته در مورد ژروم بوش و آثارش نیز صدق میکند. البته نام و آثار معروف این نقاش حتماً برای شماری از خوانندگان فارسیزبان آشناست. اما دستکم میتوان برای درکِ بهتر مطالب این متن با آثار و نقاشیهای بوش، آنها را از طریق اینترنت دید.
امیدوارم وقفهای که بهناچار میان انتشار بخش اول این متن و صورت کاملِ آن پیش میآید، فرصت و تدارکی باشد برای فراهم شدنِ بستر مناسب و مساعدِ فهم و دریافتِ جامعترِ آن.
بیداری ذهنیتِ رادیکال
نوشتهای از رائول ونهگم، در ارتباط با آثار ژروم بوش
در مغاکهای درونِ ما هیولاهایی دورگه خانه کردهاند، مخلوقاتی نیم ـ فرشته و نیم ـ دَد، در کشاکشِ چیرگی بر هم، تا کدامیک دیگری را رام ومقهور کند. نظامی اقتصادی، بربنیانِ بهرهبرداری انتفاعی از زمین، انسان را از زندگیِ خویش تبعید کرده است. جبرِ زندهماندن « با عرقِ جبینِ خویش» در جامعهای براساس طعمهجویی او را به موجودی طبیعتزدوده [که سرشت، طبیعت و ماهیتاش را از دست داده است] مبدل کرده و از تحققِ سرنوشتِ خویش بهسانِ موجودِ انسانی بازش داشته و او را محکوم ساخته تا در آتشی برافروخته از امیدِ موهوم به یک بهشتْ دوزخی به سندان بکوبد.
تاریخْ کابوسی است که در آن فرشتهگراییِ بشردوستانه نفسیِ کوتاه در نفستنگیِ یک احتضارِ طولانی است. بهرغمِ تغییراتی که بر جریانِ امور اثر مینهند ، عنصری در بطنِ تاریخ هست که از چنگِ دورانها گریخته است. گونهای حفرهی سیاه که کهکشانهای وجودی در آن میچرخند و هر گرانیگاههاشان از آنِ افرادی بوده که کرور کرور گذشتهی ما را درنوردیدهاند.
برای بیرونکشیدنِ عفریتهای خوفناک از اعماقمان ، که در کلافی ازهمناگشودنی به نداهای دلانگیز درونمان آمیخته اند، هیچ نیازی به موادِ مخدرِ اوهامزا، موادِ محرکِ شیمیایی، الکل یا تکانهای سانحهوار نیست. امواجِ عاطفی پیوسته آببندهایی را درهممیشکنند که لاکِ مَنِشیِ[۱] ما ــ ابزاری در اختیار روح با ادعای حکومت بر تن ــ برای مهارِ سَیَلانشان برمیافرازد. در جوش و خروشِ این امواج موادی درخورِ یک دیگِ جادو به هممیآمیزند که در آن نوشداروهای عشق و زهرهای مهلک پخته میشود. کی میداند با فروریختنِ باروهای همواره شکنندهتری که رانههای جانوریِ ما را همزمان درهم میفشرند، سرکوب میکنند و حدّت میبخشند، چه سرازیر و پخش خواهد شد؟ لینچ کردنِ بُزِ عزازیل یا شورِ همبستگی؟ طاعونِ عاطفی که آتشِ ترس، تنفر و احساسِ تقصیر را تند میکند یا وصلتِ خودجوش با زندگی و زندگان؟ همچنان که ویلهلم رایش نشان داده است، آنچه در درونمان داریم یک دیگِ انفجار است که همواره در حال گذر از غریزهی زندگی به پسکنشِ مرگ است. در همهی زمانها آنان که مردم را آلت دست و بازیچهی خود قرار میدهند از این دیگِ انفجار استفاده کردهاند. امروزه هم خطیبانِ مریدپرور، تحمیقگرانِ مردمان، در استفاده از آن چندان کوتاهی نمیکنند.
یکی از ویژگیهای چشمگیر ژروم بوش این است که آمیزهی تباهی و بیگناهی را، که ترکیبِ طبایعِ ماست، به روی سطوح چوبی و پارچهایِ کارش میآورَد و میگسترانَد و طنابهای « صیادِ روحها» بهوضوح آشکارگرِ آن است. در اینجا آیا ما با بینشهایی روبهرو نیستیم که پیشطرحی از شبحنگاریهای رابله است؟ برخلافِ رؤیای پولیفیل[۲]،
که در زمانِ بوش نوشته شده اما پخشِ آن دیرتر انجام گرفته است، و حتا برخلاف باغِ غولان[۳] در بومارتزو،
آثارِ ژروم بوش کسی را به بیهوشیِ امعانی یا محوِ تماشاشدن فرانمیخواند. اثرِ هنریِ بوش ثمرهی آگاهییی است که عالمِ اسرارآمیزِ ذهنیت را واکاوی میکند، خواننده ـ بیننده را به عرصهی پرسشهای خودش میکشاند. رؤیاپردازی و کابوسبینی نه به یک شرحِ مشاهده محدود میشود، که بخواهد تحسین یا انزجار برانگیزد، نه یک حکم و قضاوتِ اخلاقی است، و نه سوداپردازیِ دماغی و فکری که خود چیزی جز جوهرهای بیجسم و گوشت، و اندیشهای جداشده از زندگی نیست. آنچه در برابر ناظر پدیدار میشود، آینهی چیزی است که در درونِ اوست، او را تسخیر، تصاحب و مسحور کرده، و بهگونهای تاریک و ناپیدا اعمالاش را تعیین میکند. او اکنون مجبور است با تکههای انسانیت و ناانسانیتی که در دروناش در همتنیده و با هم در جنگاند، مجادله کند.
آگاهی یافتن، فاصلهای برقرار میسازد که به کلمات، تصاویر و سیالهی عاطفی زمان و مجال میدهد تا کشف کنم با چه حس و سلوکِ انسانییی به تلواسهی آرامکردن و هماهنگساختنِ آشوبه [کائوس] ای که در من حاکم است پاسخ دهم. چهگونه میتوانم به قضاوت کردن، تأیید کردن یا مردود شمردن خرسند شوم، در حالی که هر سازهی وجودم جز با همراهی سازهی ضدِ آن بیرون نمیآید، همچون عذابِ جهنم که با شادکامیِ عصرِ زرین همسایه است.
در این واگشاییِ ستیزمند و همیشگیِ کلافِ انسانیت و ناانسانیت، نمیتوان استنادِ تمثیلیِ ژروم بوش را به جنبشِ آزادهروحی[۴] نادیده گرفت، بهویژه استنادِ او به جامعهی عدنی [باغِ عدن] آنگونه که آدامیتهای منطقهی بُوهم میخواستند بازآفرینند. اگر قاراشمیشِ رانهای در منِ درونیِ افراد ــ در پوششِ هر عقلانیت، هنجارمندی یا تبوتابِ روحانییی هم که باشد ــ با تغییرناپذیری و ثباتی نسبی تاریخِ آدمیان را درنوردیده است ( آیا با توجه به تفاوتِ ناچیز میانِ معاصرانِ گیلگمش و قلچماقهای ارتشی، کودنهای متعصب، استثمارکنندهگان و استثمارشوندهگانِ قرن بیستویکم، نمیتوان از نوعی روانِ «غیرتاریخی» سخن گفت؟)، در عوض شیوهی بیان، کاربست و ترجمانِ تصویری و ادبیِ آن کاملاً برآمده از دوران و بافتارِ اجتماعییی است که زندگانیِ روزمرهی نقاش در آن میگذرد. آشکارا پیداست که ژروم بوش آدمی پُردانش و عالِمی کنجکاو در همهچیز بوده است.
ادامه دارد.
[۱] – مترادفِ جوشنِ منشی، یا زره کاراکتری. از مفاهیم روانکاوانهی ویلهلم رایش.
[۲] – Hypnerotomachia Poliphili و به فرانسوی Songe de Poliphile ، نام کتابی است که در ۱۴۶۷ در شهر ونیز نوشته شده و در ۱۴۹۹ چاپ و پخش شده است. کتابی است مصوّر که با آمیزهای از زبانهای یونانی، لاتینی و ایتالیایی محلی نوشته شده. آن را یکی از زیباترین و نیز رازآمیزترین کتابهای دورهی رنسانس میدانند. این کتاب همچون « نبردی عاشقانه در رؤیا» منبع الهام مهمی در ادبیات و معماری سدههای شانزده و هفده اروپا بود. آفرینندهی این اثر گمنام است، هرچند گاه آن را به کسی به نام فرانچسکو کولونا منسوب کردهاند.
[۳] – باغی شامل تندیس غولها و موجوداتی با پیکرهای عجیب که حدود ۱۵۵۵ در Bomarzo ایتالیا ساخته شد.
[۴] – Le mouvement du Libre-Esprit ، جنبشهای دینیِ عظیم و عمیقی از دگراندیشی که از قرن دوازدهم میلادی اروپا را در نوردید، پایههای مسیحیت را لرزاند، و با دستگاه مهیب تفتیش عقاید سرکوب شد. رائول ونهگم کتابِ پژوهشی مهمی در این باره نوشته است. یکی از شاخههای این جنبش، Adamites آدامیتها بودند. و یکی از نقاشیهای ژروم بوش، به نامِ باغِ لذاید [شادکامیها]، در پیوند با باورهای همین جنبش است. Bohème، خطهای در اروپای مرکزی است.
بسیار عالی بود. درود بر شما.??