باز هم مرگ و ترور. و این جریان مرگبار همچنان ادامه خواهد یافت تا زمانی که جامعه بتواند به ریشهی مسائل بپردازد، یعنی به انسان. اگر تا آنهنگام سرمایه، قدرت و بلایای آن جامعهای باقی بگذارد.
با رویداد خونین ماه ژانویه در پاریس، مطلبی منتشر کردم با عنوان « تروریستها زادهی ترور حاکم بر جهان اند ». این سخن را ناگزیر باید همچنان تکرار کنم.
از دیشب، به یادِ عنوان متنی از گی دوبور افتادهام به نام « سیارهی بیمار ». گوشههایی از آن را پیشتر نقل کردهام. این بار بخش دیگری از آن را، شاید همچون تسلایی، اگر شعور و شناخت ریشهای را تسلابخش بدانیم، با خوانندگانی که « دردِ مشترک» را میدانند تقسیم میکنم.
«سیارهی بیمار» در بارهی تخریب و زوالِ زیستمحیطی است. اما فاجعهی زیستمحیطی و فاجعهی تروریسم ریشهی مشترکی دارند. و قدرتهای حاکم بر جهان نمیخواهند و نمیگذارند آلودگی و فاجعه از ریشه دریافته و برکنده شود.
نسخهی کامل این متن را بزودی جداگانه منتشر میکنم.
این متن در ۱۹۷۱ و به قصد انتشار در شماره ۱۳ نشریه انترناسیونال سیتواسیونیست نگاشته شد، اما نخستین انتشارش در کتابی شامل سه نوشته از گی دوبور به کوشش آلیس دوبور در ۲۰۰۴ توسط انتشارات گالیمار انجام گرفت.
سیارهی بیمار
گی دوبور
« آلودگی » امروزه درست همانندِ انقلاب مُد شده است: تمامی زندگیِ جامعه را تسخیر کرده و بهگونهای واهی در نمایش بازنمایی میشود. حرّافی مَنگکنندهای است در وفوری از نوشتهها و گفتارهای غلط و غلطانداز، و در امور واقعی گریبانگیرِ همه شده است. همهجا خود را بهسانِ ایدهئولوژی ارائه میدهد، و بهسانِ فرایندِ واقعی در حال پیشرَوی است. این دو حرکتِ ستیزمند، بالاترین مرحلهی تولیدِ کالایی و طرحِ نفیِ تاموتمامِ آن، که بهطور یکسانی درخودشان سرشار از تضاد اند، مجموعه را تضمین میکنند. اینها دو سویهای هستند که لحظهی تاریخیِ واحدی را پدیدار میسازند که مدتهاست انتظارش میرود و اغلب در چهرههای جزئیِ نامناسب پیشبینی شده است: ناممکنیِ تداومِ کارکردِ سرمایهداری.
عصر کنونی که دارای همهی وسایلِ فنی برای دگرگونساختنِ مطلقِ شرایط زندگی در سراسر کرهی زمین است، در عینحال عصری است که، براثرِ همین توسعهی فنی و علمیِ جداشده، برخوردار از همهی وسایلِ کنترل و پیشبینی با قطعیتیِ ریاضیوار است تا بهدقت و ازپیش بسنجد که رشدِ اتوماتیکِ نیروهای تولیدیِ ازخودبیگانهشدهی جامعهی طبقاتی به کجا ــ ودر حوالیِ چه تاریخی ــ میانجامد: یعنی میتواند به اندازهگیریِ زوالِ سریعِ حتا شرایطِ زندهمانی، به عامترین و پیشپاافتادهترین معنای کلمه، بپردازد.
درحالیکه کودَنهای گذشتهگرا هنوز راجعبه، و علیه، یک نقدِ زیباشناسانه از همهی این ماجرا انشاء مینویسند، و خیال میکنند با تظاهر به وصلتشان با قرنِ خود بصیرت و تجدّدشان را نشان میدهند وقتی اعلام میکنند که اتوبان و شهرکِ سارسِل[۱] هم زیباییای خاصِ خودش را دارد که ما باید آن را به فقدانِ رفاه در محلههای « چشمنواز» قدیمی ترجیح دهیم، یا وقتی با وقارِ تمام خاطرنشان میکنند که، به رغمِ وجود کسانی که دلتنگِ خاطرهی آشپزیِ خوبِ قدیم اند، مجموعِ مردم غذای بهتری میخورند، مسئلهی خرابی و زوالِ تمامیتِ زیستمحیطِ طبیعی و انسانی دیگر یکسره از حالتِ قبلی درآمده و از مسئلهای در سطحِ کذاییِ کیفیتِ قدیمی، زیباشناختی یا غیره به مسئلهای ریشهای تبدیلشده، یعنی خودِ مسئلهی امکان مادیِ وجودِ جهانی که چنین روندی را دنبال میکند. تمامیِ شناختِ علمیِ جداشده چنین عدمامکانی را دیگر اکنون در واقع بهطور کامل اثبات کرده است، و دیگر جز بر سرِ موعدِ آن بحثی نمیکند؛ و نیز بر سرِ مُسکّنهایی که، اگر سرسختانه به کار بسته شوند، شاید بتوانند این موعد را اندکی به عقب بیندازند. چنین علمی تنها قادر است جهان را، جهانی که مولّد و محافظِ این علم است، به سوی ویرانی همراهی کند؛ اما مجبور است با چشمانی باز این کار را انجام دهد. بدینسان چنین علمی بیفایدگیِ شناختِ بدونِ استفاده را، در درجهای کاریکاتورگونه، نشان میدهد.
افزایشِ سریعِ آلودگیِ شیمیاییِ در هوای تنفسی، در آبِ رودخانهها، دریاچهها و حالا دیگر اقیانوسها با کمال دقتِ اندازهگیری و ملاکیابی میشود؛ همچنانکه افزایشِ برگشتناپذیرِ رادیواکتیویتهی انباشتهشده براثرِ توسعهی صلحآمیزِ انرژی هستهای ؛ پیامدهای سروصدا؛ هجومِ فرآوردههای پلاستیکی که میتوانند مدعیِ عمری ابدی در زبالهدان جهانی باشند؛ زاد و ولدِ سرسامآور؛ تقلبیشدنِ سفیهانهی موادِ خوراکی؛ جذامِ شهرسازانهای که بهطور روزافزون به جای آنچه روزگاری شهر و روستا بود گسترش مییابد؛ و نیز بیمارهای روانی ــ ازجمله هراسهای رواننژندانه و اوهامپردازیهایی که حتماً بزودی دربارهی خودِ موضوعِ آلودگی هم به راه خواهد افتاد، و تصویرِ هشداردهندهی آن در همهجا نصب خواهد شد ــ و خودکشی، که میزانِ گسترشِ آن اکنون دیگر درست به میزانِ برپاییِ چنین زیستمحیطی است ( تازه اگر از پیامدهای جنگِ اتمی یا باکتریایی، که سازوبرگشان همچون شمشیر داموکلس آماده است، اما آشکارا قابلاجتناب ماندهاند، سخنی به میان نیاید).
خلاصه اینکه، اگر دامنه و حتا واقعیتِ « وحشت و ترور سالِ هزار »[۲] هنوز در میان تاریخنگاران موضوعی مجادلهبرانگیز است، ترور و وحشتِ سالِ دوهزار هم آشکار است و هم پایهواساس دارد؛ و ازهم اکنون دیگر یقینی علمی است. بااینحال، آنچه میگذرد هیچچیز اساساً جدیدی نیست: صرفاً پایانِ اجباریِ فرایندی قدیمی است. جامعهای همواره بیمارتر، اما همواره نیرومندتر، در همهجا جهان را همچون محیط و دکورِ بیماریاش، همچون سیارهی بیمار، بازآفریده است. جامعهای که هنوز همگن نشده است و سرنوشتاش را نه خودش بلکه بهطور روزافزون بخشی از خودش که برفرازِ آن و بیرون از آن جا گرفته است تعیین میکند، روندی از سلطهگری بر طبیعت را، که روندی است که بر خود مسلط نشده، توسعه داده است. سرمایهداری سرانجام به گواهیِ روندِ خود ثابت کرده است که دیگر نمیتواند نیروهای تولیدی را توسعه دهد؛ آنهم نه ازلحاظِ کمّی، آنچنان که خیلیها پنداشته بودند، بلکه از لحاظ کیفی.
[۱] – Sarcelles ، منطقهای در ۱۵ کیلومتری پاریس، که در سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۰، محلِ ایجادِ یکی از اولین شهرکهای حومه با تراکمی از ساختمانسازی و شهرسازی به سبکِ جدید شد.
[۲] – اشاره به باوری افسانهای در بارهی پایانیافتن جهان در سال هزارم به تقویم مسیحی، و رواج ترس و وحشت در آن دوره.
دریافت فایل پیدیاف