در ماه نوامبر ۲۰۱۲، کالج مترجمان ادبی در شهر آرل فرانسه، همراه با برگزاری همایش سالانهی خود تحت عنوان « نشستهای ترجمه» بخشی را هم به موضوع ترجمهی « جامعهی نمایش » اثر گی دوبور اختصاص داد. سرپرستی و سازماندهی این بخش برعهدهی پاتریک مارکولینی بود که من او را بهخاطر پژوهش بسیار ارزندهاش در بارهی جنبش سیتواسیونیستی میشناختم.
چاقوی بیتیغهای که دسته ندارد
آندره بروتون این جمله از گئورگ لیشتبرگ را چنین توصیف کرده: « شاهکارِ دیالکتیکِ اُبژه از طریق پوچی (ابزورد) » این روزها که هیاهوی «موالفت»ها و «مخافقت»ها و المشنگهی موضعگیریها و ضدموضعگیری ( پوزیسیون ـ اپوزیسیونبازی) داغ است، یادآوری این عبارت از لیشتنبرگ برایم آرامبخش است. هر وقت از فقر و فلاکتِ افکار و اعمال زمانه و معاصران سختتر به ستوه میآیم بیشتر به «طنز سیاه» پناه میبرم؛ به آثارِ...
مارکس، تئوریسینِ آنارشیسم، بخش یکم
از سرسریخوانان بیزار ام. « نیچه، چ.گ.ز» گاه و بیگاه در نوشتههایم اشاره کردهام که من زیر پرچم هیچ ایسمی سینه نمیزنم، ایسمها و ایدهئولوژیها را ساختارهایی علیه آگاهی میدانم. میکوشم زنبوروار، با نگاهی مرکب به کثرتِ کششها، از گلوگیاهانی که مرا به سوی خود میکشند، در شانهای ذهنیتِ خویش عسلی فراهم سازم، رهتوشهی لحظاتِ سفر زندگیام. اما معنایی که برای کثرت قائلام، با تکثیرِ...
در پرتوِ نیچه، رمبو یا جسم ِ شگرف
۱- طی چند روزی که مشغول نوشتن این مطلب بودم، ذهنم عرصهی پژواکِ این آواهای عاطفی بود: یاد و خاطرهی پرسهزنیهایم در سیلسماریا و خواندن قطعاتی از زردشت در هیبتِ کوهساران آلپ، و بعدها دیدارم از خانه ـــ موزهی رمبو در شارل ویل مزییهر، در دشتهای یکنواحتِ آردِن. یاد خانم متبسم و مهربانی که مسؤول موزه بود، و از من خواست به فارسی در یادنامهی بازدیدکنندگان از موزه، چند سطری به فارسی بنویسم...
گفتار دربارهی بندگیِ خودخواسته
در یکی از یادداشتهای گذشتهام به کتاب بسیار ارزشمند و بنیادیِ له بوئسی به نام گفتاری در بابِ بندگی اختیاری اشارههایی کردم. نخستین ترجمهی فارسیِ این اثر را علی معنوی از روی نسخهی انگلیسی آن انجام داده که چاپ اول آن در سال ۱۳۷۸ در نشر نی با عنوان سیاست اطاعت: رساله در بارهی بردگی اختیاری، منتشر شده است. دو ترجمهی فارسی دیگر از این اثر چندی پیش به لطف دوستان به دستم رسید: گفتاری دربارهی...
طرح تشکیل گروه ترجمه ـ پیگیری ۱.
روی این نقشهی جهان گی دوبور نویسندگان موردعلاقهاش را نام برده است. « ـ تو چیزی با خود نمیآوری. ـ چرا میآورم، دستهای خالیام را.» لویی اسکوتنر با سپاس از همهی دوستانی که با نظر تأییدآمیز از این طرح استقبال کردند، ارزیابی اولیهی خودم را از پاسخهای دریافتشده با شما در میان میگذارم. از حدود صد نفری که تا کنون این طرح را خواندهاند، همگی، به تلویح یا به تصریح، با چشمانداز آن موافق و...
پیشنهادی برای ایجاد گروهِ ترجمه
گاهی به اشاره گفتهام که یکی از معیارهای تشخیص وضعیت و کیفیتِ نقدِ نظری در حوزهی فارسیزبان، مقایسهی حجمِ متورمِ بعضی از اسامی و آثارشان در کنار غیاب و جای خالی نامها و اندیشههای دیگر است. برای مثال به تجربهی خودم در ترجمه و معرفی ابعادی از نقد رادیکال، یعنی جنبش سیتواسیونیستها، اشاره کردهام که چهگونه تقریباً سه دهه تلاش لازم بوده تا چنین نقد و نگرشی اندکاندک از حصار موانع...
باز هم مشکلِ ترجمه
در حال ترجمهی مقالهای هستم از بنژامن پره، به نام «شورشگر در تعطیلات آخر هفته» که نقدی است بر دیدگاههای آلبر کامو در کتاب انسانِ شورشگر. برای آوردن نقل قولهایی از این کتاب به سراغ ترجمهی فارسیِ آن «انسانِ طاغی» رفتم، ولی با دیدن خطاهای آن از خیرش گذشتم. بعد، ضمن جستوجو در بارهی کاربردِ واژهی « لیبرتر» در متنهای فارسی، یافتن چند ترجمهی فارسی ذوقزدهام کرد. چندین مقاله از...
هولدرلین هم!
در یادداشت قبلی، به این مسئله اشاره کردم که برای نقل قول آوردن از روی ترجمههای فارسیِ آثار مورد استنادم با چه موانعی روبهرو میشوم. اما گاهی غافلگیر هم میشوم.
مارسل مورو، سنگرِ امروزِ من
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنیسازی شعورِ خویشاند. گاهی عصاره و لب و لبابِ جامعهی نمایشگریِ یکپارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا میشود. بیبی سیها و بابا سیهای نمایش یکریز خبرنگار و کارشناس و تحلیلگر عَلَم کردند تا به ما بقبولانند « اتفاقی تاریخی» لحظه به لحظه در شُرفِ وقوع بوده و سرانجام به وقوع پیوسته است. باید برای در امان ماندن از سیلِ...