دستهقطعه‌ترجمه‌ها

خوانش ناعقلانیِ زندگی

در یکی از شب‌های سال ۱۸۸۶، مالارمه تحت تأثیرِ حرکاتِ رقصِ اِلنا کورنالبا[1] اشکال این رقص را استعاره‌ و ایجازی به‌صورت یک «نوشتار تنانه» می‌داند در بیان چیزی که نگارشِ آن به نثرِ مکالمه‌ای یا توصیفی به پاراگراف‌های بسیار نیاز دارد، و سپس آن را « شعری فارغ از هر گونه ابزارِ یک کاتب» می‌نامد. گاهی در نوشته‌هایم  کلمه‌ی sidération را به کار برده‌ام در توصیف حالتی شبیه به صاعقه‌زدگی‌ که انسان را...

پژواکی از مارسل مورو

در این چند روزی که آمیزه‌ای از کوفتِ کورونا و کلبی‌مسلکیِ دولت مافیایی در بی‌اعتنایی به وضعیت وخیمِ خانه‌های سالمندان، تنِ مارسل مورو را در قعر عفن خود خاموش کرده است، شراره‌های ذهن و زبانِ شاعرانه و عاشقانه‌ی او هر لحظه در اعماق وجودم روشن‌تر می‌شود. مثل همیشه، خواندن صفحاتی از هر کتاب او، در من اثری از شفا و گرما می‌آفریند، و آتش میل به ترجمه‌ی متن‌های دیگری از او را در من شعله‌ورتر می‌کند. اما...

پیام رائول ونه‌گم به مارسل مورو

مارسل، سلامِ زندگی برتو که هرگز از بزرگداشت‌اش بازنایستادی و معاف‌ات می‌دارد از فاتحه‌خوانی‌هایی که لگام‌گسیختگیِ سود با شتابی سهمگین در همه‌جا می‌گسترد. غمِ رفتنِ اجباری‌ات به لهیب خشم آمیخته است. این خشم  نیز شیوع می‌یابد و من بی‌صبرانه چشم به راهم تا این اراذلِ آدم‌کش را به سکوت فروکشاند و از مقابل چشم‌مان بروبد، اراذلی که سفاهت و لودگی‌شان نیز دیگر ننگینی‌شان را نمی‌پوشاند. این‌که تو را به...

مارسل مورو ؟

همین دو روز پیش، دوست نازنینی از سواحل خلیج در پیامی صوتی از من خواسته بود تا باز از و درباره‌ی مارسل مورو بنویسم. می‌دانم که همین اندک متن‌هایی که از او به فارسی منتشر کرده‌ام به دل خوانندگانی نشسته است. این را به خود مارسل هم گفته بودم و نسخه‌ای از نشریه‌ای فارسی در سواحل خزر را به او داده بودم ، که ترجمه‌ی مرا از متنی از او همراه با عکس‌اش بازنشر کرده بود. مارسل، که شیفته‌ی رسم حروف بود و...

اِگره‌گُر، پی‌یر مبیی یا نپذیرفتنِ بدبختی، بخش دوم: دگراندیشی عاشقانه

پس از مقدمه و پیش‌درآمدی توضیحی که در بخش یکم این مقاله آوردم، این‌جا پیش از خواندنِ بخش دوم و پایانی این متن، توجه خواننده را به چند نکته‌ی مهم دیگر جلب می‌کنم.

اِگره‌گُر، پی‌یر مبیی یا نپذیرفتنِ بدبختی ـ بخش ۱

چندی پیش با خواندن سی چهل صفحه‌ی اولِ کتابی با عنوان سرگذشت سوررئالیسم، گفت‌وگو با آندره بروتون، به ترجمه‌ی عبدالله کوثری ( نشر نی، چاپ پنجم، ۱۳۹۴)، نخست از روی شّمِ خود و برپایه‌ی حدودِ آشنایی‌ام با متون سوررئالیستی با خطاهای بسیاری در این ترجمه مواجه شدم و سپس برای اطمینان بیشتر به مقایسه‌ی چندین صفحه از این ترجمه با متن اصلی فرانسوی پرداختم. این بررسی را در اولین فرصت پی خواهم گرفت.

هنرهای دل‌ و اندرونی، بخش دوم

ــ شاهدِ گوش‌به‌زنگِ روندِ جوامع باش، اما در برابرِ یاوه‌بافی‌های سیاسی‌ها و سیاست‌ها ناشنوا بمان. اگر از لحاظِ احساسی به چپ گرایش داری همین‌ قدر که اندیشه‌ای برآمده از غریزه‌ی توست، ولو دیگران آن را اندیشه‌ای ارتجاعی بدانند، از بیانِ آن نترس. اما مراقب باش روندِ زنجیره‌وارِ این اندیشه تو را با خود نکشانَد، آن را به‌گونه‌ای که قوای دشمن انتظار دارد شرح و بسط نده.

هنرهای دل‌ و اندرونی

دو سال پیش در ایامی مشابه، در معرفی مارسل مورو و ترجمه‌ی قطعه‌ای از او نوشته بودم:
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنی‌سازی شعورِ خویش‌اند. گاهی عصاره‌ و لب و لبابِ جامعه‌ی نمایشگریِ یک‌پارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا می‌شود.

مقاله‌ای از روزنامه‌ی لوموند: ما بهای نسنجیدگی‌های سیاستِ فرانسه در خاورمیانه را می‌پردازیم

واقع‌بین باشیم و خواهانِ ناممکن، این شعاری بود که اوتوپیست‌های ماه مهِ ۱۹۶۸ در خیابان‌های پاریس سرمی‌دادند. واقع‌بین بودن امروزه در این است که از زمام‌دارانِ حکومت بخواهیم به ریشه‌های این شّر و بلا بپردازند، شر و بلایی که در ۱۳ نوامبر جان دست‌کم ۱۲۹ نفر را در پایتختِ فرانسه گرفت.

چاقوی بی‌تیغه‌ای که دسته ندارد

آندره بروتون این جمله از گئورگ لیشتبرگ را چنین توصیف کرده: « شاه‌کارِ دیالکتیکِ اُبژه از طریق پوچی (ابزورد) » این روزها که هیاهوی «موالفت»ها و «مخافقت»‌ها و الم‌شنگه‌ی موضع‌گیری‌ها و ضدموضع‌گیری ( پوزیسیون ـ اپوزیسیون‌بازی) داغ است، یادآوری این عبارت از لیشتنبرگ برایم آرام‌بخش است. هر وقت از فقر و فلاکتِ افکار و اعمال زمانه و معاصران سخت‌تر به ستوه می‌آیم بیشتر به «طنز سیاه» پناه می‌برم؛ به آثارِ...

بایگانی

برچسب‌ها